گل پسر مامان و بابا

روزهاي قشنگ قبل تولد بهترين هديه خدا

گل پسرم قشنگم ببخشيد مامان مهري تنبلي كرده و از روزاي قبل تولد تو تا شش ماهگيت و واست اينجا ثبت نكرده اما الان از همين جا بهت قول ميدم كه از همين امشب كه 6 ماه و 1 هفته شدي ايشالا تا وقتي زنده ام روزاي قشنگت رو با عكساي خوشگلت برات ثبت كنم تا بدوني مامان و بابا چقدر دوستت داشتن و برات زحمت كشيدن ...
19 فروردين 1393

پنجمين روز عيد به قلم بابايي

امروز بابايي رفت سركار ..واي خداي من! چه استقبالي ازم كردي وقتي برگشتم خونه در و كه باز كردم بهترين چيز ديدن چهره ماه توست و از اون بهتر خنده و ذوق و برق توي چشمات كه همراهش مي كني با تكون دادن دست و پات باهم كه همه اينها يا هم اينقدر موزون و زيبا اجرا ميشه كه مطمينم سمفوني هاي بتهوون كه اين روزا بيشتر از هروقتي مي بيني و مي شنوي هم اينقدر زيبايي و هارموني نداره القصه كه خستگي يه روز كاري عيد به طور كامل از تنم خارج شد ..رسم و رسوم ديد و بازديد عيدانه امروز هم جاري بود و اصرار بابا مامان به رسمي بودن شما هم سبب شد روز خسته كننده اي داشته باشي ببخش پسرم اين اخلاقت كه از لباس رسمي هم زود خسته ميشي به خودم رفته امروز برنامه مي...
5 فروردين 1393

تولد باباجون مباررررررررررك

چهارمين روز فروردين هميشه واسه ماماني يه روز خاص و قشنگ بودهاز بچگي تا همين الان كه فرشته خودم توي بغلمه..گل من امروز تولد باباجون ناصر بود باباجون مهربون و باصفا امروز عصر وقتي بابايي از سركار اومد حاضر شديم و رفتيم دنبال خاله جون و دخي خاله ها و به اتفاق رفتيم خونه باباجون، عزيزدلم حيف كه نمي شد از كيك خوشمزه اي كه مامان جون واسه تولد پخته بود بهت بدم بخوري خداروشكر امسال هم روزخوبي رو تونستيم واسه باباجون درست كنيم البنه بهتر از اينم مي تونست باشه ..اگه عموعباست از خداي مهربون مي خوام كمكون كنه تا فرشته شو سالم و صالح بزرگ كنيم طوري كه بعدا همسرت به خاطر نوع رفتارت دعامون كنه نفرين همينطور آدمايي كه باهاشون سرو كار...
4 فروردين 1393

سومين روز بهارت سه تايي من

خوشگل پسر مامان سلام! برعكس پريشب كه حسابي بابايي رو اذيت كردي ديشب مثه فرشته هاي نازنازي راحت و آروم خوابيدي فقط يه چن باري واسه شيرخوردن بيدار شدي قشنگ من. ..امروز بابايي از توي اينترنت چن تاجاي قشنگ تهران رو پيدا كرد تا با مامان جون و باباجون بريم حيف كه خاله اينا و دخترخاله هاي نازنازيت نتوستن بيان عزيزدل رفتيم باغ پرندگان كه توش يه عالمه جوجوهاي خوشگل بود..الهي فدات شم كه كل راه رفت و همه زماني كه توي پارك بوديم رو توي كالسكه ت خوابيده بودي با اون همه سروصدا مثه شازده هاي جيگر چنان خوابي ميكردي كه نگو باورت نميشه بيا اين عكسته كه بابايي اونجا ازت گرفت!!! بابايي خيلي دلش ميخواست بيدارشي و جوجه ها رو بهت نشون ...
3 فروردين 1393

دومين روز سال جديد و اولين زيارت پسرگلم

زيارتت قبول همه زندگي من ...به روايت بابا نمي دوني چه حس فوق العاده اي بود براي من كه هميشه پشت پدرم حركت مي كردم تا بريم زيارت اما اين بار پشت پسرم را مي رفتم.امروز عصر به بهانه عيد ديدني خونه خاله فاطمه سري به حرم سيدكريم تو شهرري زديم مامان ميگه به محض رسيدن گرسنه ات شده و يه دل سير كنار حرم شيرخوردي طوري كه مامان به زيارت كردن نرسيد نوش جونت عزيزم اميدوارم بتونيم تو دامن اهل بيت، اهل بزرگت كنيم طوري كه مايه افتخار خودت و خونوادت باشي.ان شالا لپ و دماغت يخ زده بود و با تعجب به اطراف نگاه مي كردي هرازچن گاهي كه نگاهمون تلاقي پيدا مي كرد لبخندي مي زدي كه قد دنيا مي ارزيد جديداً ياد گرفتي وقتي تنهايي و كسي توجهي به تو ن...
2 فروردين 1393

روز اول عيد

پسرگل مامان نمي دوني امروز چه ذوقي داشتيم من و بابايي وقتي لباساي خوشگلت و تنت مي كرديم ..نمي دوني چه لذتي داشتيم وقتي رفتيم خونه عموصادق و همه گفتند ماشالاچقدر بزرگ شدي ..مرد شدي همه مدت بغل باباجون بودي و اونم از بغل كردنت لذت مي برد ..يه حسي دارم امسال انگار يه گنج نعمت يا ثروت بزرگ دارم كه هيشكي نداره با غرور و افتخار خاصي به ديدن همه ميرم و به خودم ميبالم واسه داشتنت عزيز دلم اين عكسم موقع برگشت از خونه عمواينا كه رفتيم طبق معمول تلپ شديم خونه مامان جوني گرفتيم ...
1 فروردين 1393

عيدت مبارررررررررك خوشگل من

بوي عيدي ...بوي تو.. بوي كاغذ رنگي عشق قشنگ من اولين بهار زندگيت مبارك باشه...الهي كه 100 تا بهار و به خوشي سلامتي ببيني امسال مامان و بابا مثه ني ني گيهاشون شده بودن و واسه اومدن عيد روز شماري مي كردن..با شوق و ذوق هفت سين قشنگمون و چيدم و واسه خريدكردن هم مثه بچگي ها پر از شور و انگيزه بوديم سين هشتم من سعادته كه تو مسببش هستي عشقم گل من همه اينا به خاطر حضور و وجود قشنگه توه.. تويي كه به مامان و بابا حس قشنگ بودن بهار و فهموندي ماماني كلي ذوق لباساتو كرده كه تنت كنيم بريم عيد ديدني ..بالاخره روز موعود فررسيد  بهتر بگم شب موعود آخه عشقم امسال سال تحويل ساعت 8 شبه ..قراره بريم خونه مامان جون اينا تا با دايي جونم آنلا...
1 فروردين 1393

اولين دلنوشته بابايي براي هستي زندگيمون

به نام او كه نعمت داشتن تورا به ما عطا كرد همه هستي بابا و مامان ، رادين عزيزم، سلام! امسال ششمين نوروز بابا و مامان كنار همديگه ست.بودن تو رنگ و بويي متفاوت به عيد امسال داده كه قابل وصف نيست و براي آن هزاران بار شكرگزار خداييم سال ما در حالي تحويل شد كه پسرم در آغوشم بودي و دعاي يا مقلب القلوب را باهم خوانديم. امسال نخستين بهار تو دردانه است. بابا و مامان از خدا مي خواهند 120 بهار پرعزت از زندگي ات ببيني قربون اون كفشاي خوشگلت كه هي از پات درشون مياري و مامان دوباره با عشق پات مي كنه   ...
29 اسفند 1392

نووووووووووش جوووووونت هستي مامان

ماماني فداي اون خوردنت بشه...آخ كه چقدر منو بابايي انتظار اين روزو كشيديم پسرگلم دكترت توي اين هفته بهمون اجازه داد تا آب سيب و هويج و فرني بهت بديم ..خدارو شكر كه خيلي هم دوست داري و با اشتها نوش جونت مي كني ..قربون اون زبون كوچولوت بشم كه رنگ هويج شده اما درست كردن اولين فرني واقعا سخت بود چون دكتر گفته بود تا ماماني  دفعه اول فرني رو با شير خودش درست كنه جونم دراومد تا يه نصفه استكان شيرمو بدوشم آرد برنجم خودم برات درست كردم تا همه چيش خونگي باشه خدارو شكر كه خوردي و خوشت اومد و خستگيه درست كردنش از تنم اومد بيرون.. نميدوني بابايي چقدر خوشحاله كه تو مي توني با فرني و سرلاك هم سير شي ..بين خودمون باشه آخه يه كم حسوديش ميشد ...
19 اسفند 1392