گل پسر مامان و بابا

رادين قشنگم...هستي مامان تويي

خداجونم شكرررررررررررررررررررررت ...پسرمو سالم دادي توي بغلم لحظه تولدت توي اتاق عمل همه فرشته هاي خدا رو كنارم حس مي كردم ..باورت ميشه؟ توي اتاق وقتي كه صداي پاره شدن كيسه آب با صداي گريه تو آميخته شد فقط سكوت بود و گريه منو تو و صداي من كه بهت مي گفتم جانم جانم جان مامان گريه نكن قربونت برم همين الانم اشكام دارن گوله گوله ميريزن پايين وقتي ياد اون لحظه ميفتم قربون روي ماهت بشم من كه اينهمه دوست داشتني هستي ..از نگاه كردنت و بغل كردنت سير نميشم..دلم مي خواد بوس بارونت كنم اما به خاطر خودت بايد از روي لباسات فقط تنت رو بوس كنم و مست بشم از عطرت پسر قشنگم رادين مامان نمي تونم وصف كنم حالمو وقتي خانوم پرستار گذاشتت توي بغلم ..شايد از ...
14 مهر 1392

يعني امروز بيايي توي بغلم؟

عزيز دل مامان آخرين نماز صبح دونفره مونم الان خونديم..حس عجيبي دارم يه حس متفاوت ..آخرين ساعاتي هست كه فقط و فقط مال مني.. تا چند ساعت ديگه ايشالا همه مي تونن روي ماهتو ببينن لمست كنن حست كنن... چيزايي كه توي اين نه ماه فقط مال من بود تا چند ساعت ديگه منو بابايي از دو نفره بودن به كل درمياييم و مي شيم دو نفر و نصفي بغض دارم خدايا شكرت كه كمكم كردي از فرشته اي كه توي دلم كاشتي به خوبي نگهداري كنم خدايا بازم فقط از خودت كمك و ياري مي خوام واسه ادامه اين راه طولاني كه الان توي نقطه آغازشيم يه جور حس دلتنگي دارم ..عادت كردم به وجودت توي بدنم به تكون خوردن هات و خالي شدن دلم وقتي لگد مي زدي وقتي سرتو حس مي كردم انگشتاي پاتو و تكوناي دس...
10 مهر 1392

من مي ترسممممممممممممممممم

امروز بعد 2 ماه فهميدم كه زايمان توي بيمارستان مصطفي خميني انتخابي نيست!!!!!!!!1 واي گل من حتما ميدوني ماماني چه حالي داره الان پره استرس و ترسم كه چجوري مي خواي دنيا بيايي شنبه وقتي با بابايي رفتيم پيش دكتر سونوي خودم گفت بايد تا 2 روز ديگه اگه مي خواي سزاري كني اقدام كني وگرنه درد زايمان مياد سراغت منو بابايي و مامان جون هم خوشحال و خندان با ساك تو امروز رفتيم بيمارستان ولي مگه كسي حرف مارو مي فهميد همه پرستارا و دكترا گفتن بايد به وقتش بيايي اگه نتونستي سزارين...دلم هري ريخت وحشت كردم يعني چي آخه؟! خلاصه همونجوري ماتمون برده بود كه يهو يه فرشته خانوم كه از پرسنل اونجا بود انگار خدا سر راهمون گذاشته بود اومد جلومون و گفت چرا مي خواي ...
7 مهر 1392

آخرين ماه دو نفره

ديگه شمارش معكوس شروع شده كمتر از يك ماه به ديدن روي ماهت مونده ماه مامان و بابا اولين روز قشنگترين فصل خدا...عاشقتم پاييز...عاشقتم مهرماه...عاشقتم خدا كه پسرمو مهرماهي كردي خداجونم ممنونم كمكم كردي كه كلام مقدست رو ختم كنم امروز بعد 5 ماه تونستم قرآن رو يه بار كامل بخونم فقط سوره ناس رو گذاشتم بمونه...واسه بعد از ديدن روي ماه گل پسرم واسه اينه بخونمش و روي صورت خوشگلش فوت كنم تا از شر جن و انس و نگاه بد دور باشه ...انشاالله اين روزا هر هفته با بابايي ميريم دكتر خيلي برام سخت شده تا اونجايي كه بايد تنهايي برم هم سنگين شدم هم هوا خيلي گرم شده هم همش مي ترسم خدا نكرده يكي نزنه بهمون اين هفته با بابايي رفتيم سونو تا ضربان قلب كوچولوت...
1 مهر 1392

BOOBOOL Party يا همون جشن سيسموني

امروز و ديروز منو بابايي حسابي خسته شديم درست كردن غذا ها خريد كيك مرتب كردن خونه و... همه رو به عشق تو عزيزمممممم ...منو بابايي به تو كه فك مي كنيم ديگه خسته نمي شيم كه پره انرژي مثبت و سرشار از روحيه گل من اين عكس درب اتاقته كه همشو مامان برات نقاشي كرده و با مقوا درست كرده..اسم توي ابر هم كار باباييه اينم جي جي هاته!!!! رنگشم ماماني انتخاب كرده...مردونههههههههههه اينم پرده قشنگ اتاقته كه همه عروسكاش كار دست مامان جونه...بافتني اينم تختت كه مامان واسش خيلي حرص خورد و آخرشم مثه يه مرد رفت و زرافه هاشو از اون فروشنده بد جنس گرفت اينم كمدت عشقم با كلي اسباب بازي هاي خوشگل   ابر ها هم...
10 شهريور 1392

حساسيت به جفتت

گل مامان اين روزا و شبا خيلي اذيت ميشم..به جز درد دندون و درد شكم و بي خوابي و غيره يه مشكل جديدي پيدا كردم كه خانوم دكتر بهش گفت حساسيت به جفت همه جاي پوستم ميخاره ..خارش وحشتناك دستام پاهام صورتم حتي زبونم..اينقد ميخارونم كه ديگه خون مياد دست و پام هيچ چاره اي هم نداره بايد يك ماه ديگه صبر كنم تا ديگه اينجوري نباشه امروز رفتيم پيش خانوم دكتر صداي قلبتو شنيدم..حيف كه بابايي رو توي اتاق راه نميدم..چاره چيه ؟!! بيمارستان دولتيه ديگه.. يه دو ماهي ميشه كه همه كيفا رو تقريبا ماماني مي كنه..قربون اون قلب كوشولوت كه صداي دويدن پاي يه كره اسبو ميده بازم برام سونو نوشت ..آآآآآآآآآآاخ جوووون از ماه ديگه بايد هر هفته بريم پيش خانوم دكتر ...منوو...
8 شهريور 1392

هشتمين ماه عاشقي

عزيز مامان هر چي جلوتر ميريم ماماني هم مي ترسه هم خوشحاله هم استرس و هم يه عالمه حس كه نمي دونم چطوري اومدن توي دلم.. هر كي مي بينه ما رو ميگه شيكمت خيلي بزرگه بايد حتمن سزارين كني اما منو بابايي دوست داريم تو طبيعي بدنيا بيايي هرچن كه از جفتشونم مي ترسم ..اما ديگه بايد تصميم قطعي رو بگيريم تا به خانوم دكتر بگيم كه واسه ماه ديگه ايشالا بهمون وقت بده.. عشق مامان اتاقت آمده ست..تختت داره روز شماري مي كنه واسه ديدنت مامان روزي چن بار ميره آويز تو كوك مي كنه تا تو كم كم به صداش عادت كني ...با عروسكات حرف ميزنم ..تخت تو تكون مي دم ..كتاباي شعرتو واست مي خونم و با لمست مي كنم هر لحظه ...عشق مامان هرروز از خدا مي خوام صحيح و سالم بيايي توي بغل...
6 شهريور 1392

ضد حال يعني اين

گل پسرم خيلي ماماني ناراحته ...ببخش كه ديشبم تورو خيلي ناراحت كردم ديشب مثلا نيمه شعبان بود و همه بايد خوشحال مي بوديم اما...اگه بدوني چي شد..با باباجون و مامان جوني و خابه و بابايي رفتيم كه تخت و كمدت رو بگيريم..اصلا نمي تونم جلو اشكامو الانم بگيرم..اما من چيسفارش دادم و اون چي تحويلمون داد خيلي غصه دارم اصلن قشنگ نيستن اون چيزي كه ما سفارش داديم خيلي خوشكل بود ..فروشنده فقط از سرخودش بازكرده بود تازه كلي هم پول گرفته بود ازمون با ناراحتي و گريه من همه ناراحت شدن اول از همه تو جيگر گوشم كه بازم جمع شدي يه گوشه دلم و دلمو به درد آوردي بعدشم باباجون اينا ..اما ديگه چاره اي نبود پول و بابا داده بود و دستمون به هيچ جا بند نبود پسر قشنگ...
30 مرداد 1392

سنگين شدن و بي خوابي شبها

اين هفته با بابايي رفتيم بيمارستان مصطفي خميني ..آخه قرار شد ديگه اونجا بدنيا بيايي گل من..دكتراش خيلي خوب بودن همينطور پرستاراي مهربوني هم داشت فقط يه مشكلي كه داره اينه كه توي طرحه مسيرش وهر بار كه بابايي ميخواد ببرتمون بايد كلي پول طرح بده كه اونم فداي يه دونه از اون تارموهاي خوشكلت عزيز دلم خانوم دكتري گفت ديگه بايد به پهلو بخوابم و موقع اين پهلو به اون پهلو شدنم بشينم و يهو نچرخم اين يعني عملا خواب بي خواب قربونت برم همه دردا و اذيتارو به جون مي خرم تو فقط خوب و سالم باش همين.. قشنگ مامان ديگه ماماني حسابي سنگين شده و شبيه اردك راه ميره يه روزايي ياد ميره كه قبل اومدن تو توي دلم چقدر سبك بودم همش مي گم نكنه ديگه مثه اونموقع هام نشم ...
12 مرداد 1392