دومين روز سال جديد و اولين زيارت پسرگلم
زيارتت قبول همه زندگي من...به روايت بابا
نمي دوني چه حسفوق العاده اي بود براي من كه هميشه پشت پدرم حركت مي كردم تا بريم زيارت اما اين بار پشت پسرم را مي رفتم.امروز عصر به بهانه عيد ديدني خونه خاله فاطمه سري به حرم سيدكريم تو شهرري زديممامان ميگه به محض رسيدن گرسنه ات شده و يه دل سير كنار حرم شيرخوردي طوري كه مامان به زيارت كردن نرسيدنوش جونت عزيزم اميدوارم بتونيم تو دامن اهل بيت، اهل بزرگت كنيم طوري كه مايه افتخار خودت و خونوادت باشي.ان شالا
لپ و دماغت يخ زده بود و با تعجب به اطراف نگاه مي كردي هرازچن گاهي كه نگاهمون تلاقي پيدا مي كرد لبخندي مي زدي كه قد دنيا مي ارزيد
جديداً ياد گرفتي وقتي تنهايي و كسي توجهي به تو نميكنه الكي سرفه كني!!!قربونت برم خيلي براي اين سرفه هاي الكي خودتو به زحمت ميندازي!عزيزكم تو همه زندگي من و ماماني و همه توجه ما هميشه معطوف توست پس شيطون بلاي بابا اين كارها براي چيه؟!!!ديشب ساعت 4صبح خوابيدي حسابي پير مامان و بابا دراومد..."دمت گرم"
آقا رادين در حال روشن كردن موتورش